سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کارگر سروده ایرج میرزا

 

دو شعر کارگری از ایرج میرزا

 

 ایرج میرزا 

کارگر

 

شنیدم کارفرمایی نظر کرد

ز روی کبر و نخوت کارگر را

بگفت ای گنجور این نخوت از چیست

 چو مزد رنج بخشی رنجبر را

 من از آن رنجبر گشتم که دیگر

 نبینم روی کبر گنجور را

تو از من زور خواهی من ز تو زر

 چه منت داشت باید یکدگر را

تو صرف من نمایی بدره ی سیم

منت تاب روان نور بصر را

منم فرزند آن خورشید پر نور

چو گل بالای سر دارم پدر را

مدامش چشم روشن باز باشد

 که بیند زور و بازوی پسر را

زنی یک بیل اگر چون من در این خاک

 بگیری با دو دست خود کمر را

 نهال سعی بنشانم در این باغ

که بی منت از آن چینم ثمر را

ز من زور و ز تو زر این به آن در

کجا باقیست جا،عُجب و بَطَر را

نخواهم چون شراب کس به خواری

خورم با کام دل خون جگر را

فشانم از جبین گوهر در این خاک

ستانم از تو پاداش هنر را

نه باقی دارد این دفتر نه فاضل

گهر دادی و پس دادم گهر را

به کس چون رایگان چیزی نبخشند

 چه کبر است این خداوندان زر را

چرا بر یکدگر منت گذارند

چو محتاجند مردم یکدگر را.

 سنه 1320 ه. ق.

کلیات دیوان ایرج میرزا، صص10 و 11 ، نشر مظفری،چاپ اول1318

 

کار ز تو یاوری از کردگار

 

برزگری کشته ی خود را درود

تا چه خود از بدوِ عمل کشته بود

 بارکش آورد و برآن بار کرد

 روی ز صحرا سوی انبار کرد

در سر ره تیره گِلی شد پدید

 بارکش و مرد در آن گِل تپید

هرچه برآن اسب نهیب آزمود

چرخ نجنبید و نبخشید سود

برزگر آشفته از آن سوءِ بخت

 کرد تن و جامه به خود لخت لخت

گه لگدی چند به یابو نواخت

گه دو سه مشت از زبر چرخ آخت

راه به ده دور، بدو وقت دیر

کس نه به ره تا شودش دستگیر

زار و حزین مویه کُنان مو کَنان

کرد سر عجز سوی آسمان

کای تو کَننده درِ خیبر ز جای

برکَنم این بارکش از تیره لای

هاتفی از غیب به دادش رسید

 کآمدم ای مرد مشو نا امید

نَک تو بدان بیل که داری به بار

هرچه گِل تیره بود کن کنار

تا منَت از مهر کنم یاوری

بار خود از لای برون آوری

برزگر آن کرد و دگر ره سروش

آمدش از عالم بالا به گوش

حال بنه بیل و برآور کلنگ

 برشکن از پیش ره آن قطعه سنگ

گفت شکستم چه کنم گفت خوب

 هرچه شکستی ز سر ره بروب

گفت برُفتم همه از بیخ و بُن

گفت کنون دست به شلاق کن

 تا شوم السّاعه مدد کار تو

باز رهانم ز لجن بار تو

مرد نیاورده به شلاق دست

بار زِ گل، برزگر از غم برَست

زین مدد غیبی گردید شاد

وز سر شادی به زمین بوسه داد

 کای تو مهین راهنمای سُبُل

نیک برآوردی ام از گِل چو گَل

گفت سروشش به تقاضای کار

 کار ز تو یاوری از کردگار.

 کلیات دیوان ایرج میرزا، صص182 و 183 ، نشر مظفری،چاپ اول1318

 


» نظر