سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از زور خوشی بود که فریاد شدم.

الحمدلله! صدهزار مرتبه شکر! اهل کاشانیم، سر سوزن ذوقی داریم و تکه نانی که سی و سه ماه است در دستان کارفرمایمان است.کارفرمای ما نیزآن قدر کریم است که اصلاً چشمداشتی به دسترنج ما ندارد.نان مارا در موزه ی بانک به تماشا نهاده است.کارفرمای ما همچون ستاره ی سهیل زیبا و دوست داشتنی است .گاه گاهی، سالی، ماهی به ما سری می زند و آن هنگامی است که دولت دل ما را از محل اعتبارحوادث غیر مترقبه شاد و مسرور ساخته است.سه میلیارد تومان اهدایی برای کمک خرج ما دو هزار کارگربافنده ای است که به جای تولید، خیال می بافیم،زیرا ماه ها حقوق نگرفته ایم و هوا خورده ایم و کف پس داده ایم.همچنین مواد اولیه برای بافندگی نداریم. زیرا تولید این صنعت برای کارفرمای مامقرون به صرفه نیست. کارفرما ی ما کارخانه ی بزرگ بافندگی را در طول سی سال تکه تکه کرد و فروخت و با وجه آن کارگاه های دیگری را آباد کرد.این ستاره ی سهیل ما فقط در وقت تقسیم غنایم از راه می رسد و به دلیل آنکه ما صغیر هستیم و طریقه ی خرج کردن نمی دانیم و با پول های نقد تورّم می آفرینیم .بهانه می کند و دو میلیارد از سه میلیارد را برای خرید مواد اولیه بر می دارد ،یک میلیارد می شود مواد اولیه! اما یک میلیارد دیگر را نمی دانیم به چه سرنوشتی دچار می شود.به ما هم ربطی ندارد گفته اندفضولی موقوف!طریق مصلحت خویش خسروان دانند.با یک میلیارد هم دهان ما بسته می شود. از ترس مرگ به تب هم رضایت می دهیم.آخرکارفرمای ما دم کلفتی دارد.برای مصالح عام خطر ساز است.فرار سرمایه ها را به دنبال دارد. حق با کسی است که پول فراوان دارد. ندانم کجا خوانده ام در کتاب؟ همین قدر شنیده ام که در کتاب هرتسفلد یا بارتزل آمده است.تا پول داری رفیقتم، رفیق بند جیبتم.حلال هر مشکلی دلار و طلاست.این کارفرمای ما خیلی دوست دارد ما اوضاع را بر هم بریزیم ،سیاست بازهایی هم که در گوشه و کنار هستند ، آن ها هم خیلی خوششان می آید؛ از قدیم گفته اند فشار از پایین و چانه زنی از بالا ! ما برهم می ریزیم ، آن ها سودش را می برند.ما قصدمان تخریب نیست ؛ و به دنبال حق و حقوق حقه ی خودمان هستیم ، سرو صدا کردن و شلوغ کاری باتوم هم دارد. وسط دعوا که آش نذری نمی دهند، چند تا پیراهن پاره می شود و چند تا سر هم می شکند. پیراهن ما پاره می شود و سر و کله ی ما می شکند اما بنازم قدرت پروردگار را که منافعش نصیب کارفرمای ما می شود. کارفرمای ما بی چک و چانه ، به پول و پله می رسد. سیاست بازها هم باج خودشان را می گیرند و ما هم  که خیلی خوش خوشانمان می شود چون دویده ایم و شلوارمان پاره شده است و چیزی هم گیرمان نیامده است. این در به آن در ! تازه می گویند: واه واه واه... این کارگرها چه قدر پر رو و بی حیا تشریف دارند!
بسیاری از ما بیش از بیست سال سابقه ی کار داریم و می توانیم بازنشست شویم.پرونده که دست ما نیست،هزار جور مشکل و بیماری دامنگیر پرونده می شود. همه که مثل خود ما دلسوز نیستند، ممکن است اصلاً پرونده ی بیمار غیب هم بشود. بیمار که توان ندارد . مجبور است گور خود را گم کند. ما را که مادر پرونده هستیم به عنوان پزشک نمی شناسند. خوب  راستش را بخواهید ما را داخل آدم نمی دانند.رئیس تأمین اجتماعی شهر می گوید ما لیاقت بازنشستگی نداریم . ما یخیم که باید ذره ذره ذوب شویم و بمیریم.حق با ایشان است. اداره ی بیمه نمی تواند یک مرتبه خالی از پول شود. به ما فضولی نیامده است که با پول بیمه هایی که از ما گرفته اند،آزاد راه ساخته اند.منطقه به راه نیاز دارد.اگر وزیر بهداشت هم می گوید که اداره ی بیمه، بدهی بیمارستان ها را نپرداخته است و همین سبب شده است که زیر میزی زیاد شود ، این هم به ما ربطی ندارد. اگر رئیس بیمه ی شهرما از ترس خشم و غضب مدیر کل اصفهانی خود، جرأت ندارد، درد ما را در درمانگاه اصفهان بستری کند،حق دارد.تا کنون کدام مسئول شجاعی را دیده اید که در شهرما دو سال دوام بیاورد.آن هایی که دوام آورده اند، آدم های بسیار بسیار مدیری بوده اند.ما امروز از بیمه در بیم و هراسیم.وقت آن رسیده است که بیمه ها را بیمه کنیم.هرچه بگندد نمکش می زنند، وای به روزی که بگندد نمک. الآن بیمه نمی تواند پانصد نفر از ما را تحت سرپرستی بگیرد و بیمه ی بی کاری بدهد.نمی تواند هزار نفر از ما کارگران را که مثل لولو خرخره شده ایم،بازنشسته کند.آن وقت چه طور است که یک دفعه از آن طرف آب شایع می کنند که در اداره ی بیمه اختلاس شده است؟ ما دو سال پیش شنیدیم که در تربیت بدنی مرکز استان،یک میلیارد اختلاس شده است،ما که باور نکردیم و در عوض آن وقتی دیدیم در شهر ما هیچ پروژه ی ورزشی به بهره برداری نمی رسد. این کندی و توقف پروژه ها را باور کردیم.حالا به اداره ی بیمه اتهام می بندند که کسانی در گذشته در آن اختلاس کرده اند، ما این را باور نمی کنیم، زیرا می بینیم ما بافنده ها را که زمان باز نشستگی مان شده است بازنشست نمی کنند. اگر اداره ی بیمه پول داشت که اول ما را بازنشسته می کرد ، پس از همان اول پولی در بساط بیمه نبوده است، همان طور که ما کارگران بافنده پول نداریم ولی بیست و چهار پنج سال به بیمه کمک کرده ایم.اگر بیمه پول می داشت اصلاً خودش را این قدر خفیف می کرد که از کارگری که داخل آدم نیست و خیلی از فضولی ها به او نیامده است حق بیمه بگیرد؟ حکماً پول ندارد که هشت شان گرو نه شان است!؟.مگراینکه بگوییم رئیس اداره ی تأمین اجتماعی شهر ما با اصفهانی ها سر وسرّی دارد.لابد چنانچه یک روز هم بیشتر حقوق بازنشستگی ما در بانک اصفهان باشد،برای اهالی دست و دلباز اصفهان خیلی توفیر می کند. اگر من جای آن ها باشم، طرح می دهم که مالیات ها را به بانک های اصفهان بریزند.و حقوق ها را از تهران بدهند.و حتی درآمدهای گردشگری را هم با جریمه ی تأخیرش به مرکز استان پرداخت نمایند و به ما اهالی کارگر کاشانی هم کارت سفر بدهند و چند برابر هزینه ی مسافرت آن را هم بگیرند تا ما کولی وار همه جا برویم و خیرات مبرات جمع آوری کنیم و به میراث فرهنگی شهرمان برسیم. حاضریم خودمان عتیقه شویم و در کارخانه ی رنگ و رو رفته امان که عین آثار تاریخی شده است مثل همین حالا صمّ بکم، لالمونی بگیریم تا توریست ها ما را تما شا کنند و پول بدهند و درآمد مرکز استان را چند برابر کنند .در عوض دولتمردان تهرانی متوجه نشوند که ما سی و سه ماه است که حقوقمان در موزه ی بانک کارفرمایمان ،هوا می خورد .یکی می گفت روز و شب زحمت می کشم تا محتاج مردم نباشم. گفتند مگر چه کاری انجام می دهی؟ گفت: روزها گدایی می کنم و شب ها دزدی.الآن همین چیزی شده است که هرروز به ما پیشنهاد می کنند. ما که سی و سه ماه است حقوق نگرفته ایم، ربطی به مسؤولان اصفهان ندارد. کاشان شهر گل و بلبل است. اگر صدا از دیوار در می آید از گلوی مسؤولان شهر ما هم در می آید.این آقای نجف زاده تقصیری ندارد که صدای ما را در همین نزدیکی تهران خودشان نمی شنود تا در بیست و سی گزارش کند.به قول آقای قرائتی ما کاشونی ها از شهامت و شجاعت دست همه را از پشت بسته ایم. الحمدلله از انبوه نامه های ما کارگران یکی هم به مرکز نرسیده است و در همین مورچه خورت اصفهان خوراک موریانه ها شده است.الحمدلله همه چیز رو به راه است.کارگر جماعت هیچ مشکلی ندارد.کارفرماهای ما همه دیندار و مستضعف هستند.آن ها شدیداًمحتاج تکه نان ما هستند.بیمه چی ها هم ایضاً آه ندارند که با ناله سودا کنند.کارگر حتی اهل مواد نیست و نیازی به مواد اولیه ندارد.یاد نسیم شمال به خیر باد که ما را به مطربی و رقاصی واداشت و گفت:
اهل نطنز و قمصرم بقره بقو بقو بقو  /  نیست کلاه بر سرم بقره بقو بقو بقو 
مرد و زن از معطلی رفت به رشت و انزلی /  از ستم رجب قلی بقره بقو بقو بقو...


» نظر